یگانه ترین یار
نویسنده: مینا ومحمدرضا(84/2/14 :: 8:28 صبح)
به نام رب یکتا:
سالیان دراز گمان من به آن بود که هیچگاه نخواهد آمد ، روزی که حتی برای یک لحظه احساس آزاد بودن را در خویش تجربه کنم. اما اگر اعتراف نکنم که سالیان بسیار با گمان واهی می زیستم دروغ گفته ام.این روزها آزادی در من طغیان کرده است ، این روزها برایم بسان روز روشن است که برای آزاد بودن ، باید عاشق بود و بدون عشق هیچگاه نشانی از آزادی وجود نخواهد داشت و بی عشق آزادی ایده ای بیش نخواهد بود که به مرور زمان در لای لای دفترچه خاطرات دوران کودکیمان به فنا خواد رفت و کلمه ای تهی بیش نخواهد بود.
بی هیچ زیاده گویی، سلامی به آنکه احساس آزادی را در من زنده کرد وراه درست پریدن رابه من ارزانی داشت :
سلام ای خدای آشنای قصه های من
سلام ای بلندی نگاههای مبتلای من
سلام ای وجود زنده ات چوکهکشان مست آسمان بی قرار زندگی
و چشمه زلال چشمهای پاک تو
شراب جامهای مردمان کامیار
در غرور بندگی
سلام یک جهان شعروشعور شب چراغ
سلام بوی دلنشین سبزه های مست باغ
دوباره من تورا میان هر دو چشم خویش در حظور دیده ام
و سر از این حقیقت خفیف
تا فراسوی مجازهای پر شکوه در کشیده ام
و سینه را چو مجمری مکان مهر پر فروغت ای عزیز کرده ام
که حس کنم هر آنچه دیده ام شبی
میان ظلمت نژند شب شنیده ام.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:9398
بازدید امروز:8
بازدید دیروز:0
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
حضور و غیاب
اشتراک
آرشیو