سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یگانه ترین یار

هرکس در دلش، دانه خردلی از تعصّب باشد، خداوند او را روز قیامت با اعراب جاهلی برانگیزد [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

نویسنده:   مینا ومحمدرضا(84/5/7 ::  8:34 عصر)

پرچم عشق

امشب باد مرا به سوی تو می آورد. پنجره را باز کن بگذار نسیم مرا به اتاق تو دعوت کند.

به کجای اتاقت بنشینم تا بتوانم ترا در بهترین حالت ببینم؟

گفته بودی اگر روزی بیایم خجالت نمیکشی؟ پس چرا گونه هایت مثل گونه های من گل انداخته؟

دستم را بگیر بگذار بدن سردم همچون گونه هایم تب کند و در آتش عشق تو بسوزد. چشمانت برق خاصی دارد و رودی که در آن موج میزند مرا به اعماق چشما نت میبرد

              من محو نگاه تو ، تو مست نگاه من

سکوت بهترین کلامی است که حرفهای ناگفته را بازگو میکند و چشمها رازها را فاش میکند.

دلم میخواهد که سرم را به زیر اندازم تا راز عشقم را از چشمانم نخوانی.اما دستان قشنگت سر مرا به بالا میکشد و من دوباره غرق در موج چشمان تو میشوم. نفس گرمت گونه ام را تب دار میکند.

باد از عشق ما شروع به رقص میکند و ابرها از فرط خوشحالی اشک شوق به ما هدیه میکنند. شاید هم هر دو دارند بدجنسی میکنند که ما در این رقص و اشک ،عشق همدیگر را بیشتروبیشتر حس کنیم.

عزیزکم ، چرا چشمهایت را بستی؟من هنوز محتاج غرق شدن در چشمان آبی تو هستم.

لبانت را روی گونه های تب دارم حس میکنم و خواهش ترا(مرا ببوس،مرا ببوس). شرمگین از بوسه تو هستم . اما قرار شده که خجالت نکشم و من لبهایم را بر روی لبت میگذارم و.......

عشق من! آغوشت را تنگ تر کن بگذار خستگی این همه دوری از تنم بیرون برود . با صدای گرمت از دیوان شعرت شعری بخوان.امشب میخواهم در آغوش تو تا صبح برقصم و از شراب عشقت برای مست شدن بیشتر بنوشم.

لبخند تو زیباترین لبخندی است که دیدم . خنده سبزت بر روی لبان سرخت با یک ردیف دندانهای سفیدت مرا به یاد پرچم زیبای عشق می آندازد . عشقی که تن کویرم را آباد کرد و قلب یخ زده ام را گرم.

امشب شانه های مردانه ات مهمان دارد . سرم را روی آن میگذارم و تو آهسته برایم از عشق میخوانی و من د راین شب بی نظیر به خواب عمیق میروم.

این دستان گرم کیست که گونه ام را نوازش میدهد؟ صدای گرمی کنار گوشم میگوید:

زندگی ! بیدارشو صبح شده وقت رفتن است.

سراسیمه بلند میشوم اما عشقم زودتر از من رفته.

بوق ماشین مرا به خود می آورد وماشینی از کنارم رد می شود و سرش را می آورد بیرون و میگوید : آهای خانم ! حواست کجاست؟ مگه عاشقی؟  چراغ سبز شده سرم را از شیشه می آورم بیرون و میگویم:

                  آره عاشقم ، بدجوری هم عاشقم

دیگه از اینکه داد بزنم که همه بدانند عاشقت هستم خجالت نمیکشم.

               مهربا نترین عشق دوستت دارم.

                                                (مینا) 

                                             



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

صفحه اصلی

شناسنامه

ایمیل

 RSS 


کل بازدید:9369

بازدید امروز:0

بازدید دیروز:0


پارسی بلاگ

وبلاگ های فارسی

بخش مدیریت




اوقات شرعی


درباره خودم

یگانه ترین یار

لوگوی خودم

یگانه ترین یار




حضور و غیاب

یــــاهـو


اشتراک

 
>

آرشیو

تابستان 1384
بهار 1384

. با پارسی بلاگ نویسندگی را آغاز کنید