سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یگانه ترین یار

شایسته است که دانش مرد بر گفتارش افزون و خردش بر زبانش چیره باشد . [امام علی علیه السلام]

نویسنده:   مینا ومحمدرضا(84/3/31 ::  9:13 صبح)

برای آنکه فقط او را دوست دارم و بس......

نمی دانی وقتی که گفتی من رفتم٬ چه به سرم آمد ؟

نمی دانی احساس اینکه بروی و دیگر هرگز نیایی نیز چه ها با من می کند. شاید اگر برای یک لحظه نگاهم می کردی تا ببینی چگونه  به سویت دست نیاز کشیده ام ٬ شاید اگر چشمهایم را می دیدی که چگونه لبریز از اشکهایی بودند که  هر قطره اش به اندازه سالها عاشق شدن ٬ سالها عاشق ماندن و سالها فقط عاشق تو ماندن بود ٬ شاید اگرفاصله مان به اندازه سالها غمگینی من نبود و شاید اگر مقل دلهامان خودمان نیز پیش هم بودیم ٬ آنوقت می توانستی تا قیام قیامت شانه هایم را تکیه گاه شانه های ظریفت بدانی و سرت را روی شانه هایم بگذاری تا برایت دردو دل کنم و توهمانند همیشه تنهای مهربانی باشی که  دردو دل های مرا می شنود.

برایت نوشته بودم :نمی دانی که روزها و هفته ها ی بی تو بودن چگونه بر من می گذرند ٬ نمی دانی چگونه ضربه های شماته این ساعت نا موزون زندگی بر پیکره عمر من فرود می آیند و همه عالم و آدم جمع شده اند تا مرا از پای در بیاورند ............

ولی یگانه ترینم ٬ از این دقایق چه بگویم؟ ٬ از امروز چه بگویم ؟

امروز دقایق هم بر من همچون سالها سختی و رنج گذشتند و نگذاشتند که کارم به روز بکشد . امروز ثانیه ها هم با من دشمن بودند ٬ واژه ها ٬ حرف ها و تک تک اتمهای هوا ریه هایم را آلوده کرده بودند تا نتوانم آنی باشم که همیشه بودم !

نمی دانم ایراد کار کجاست . نمی دانم ایراد از من است که می خواهم بر وفق مرادم بچرخد ٬ یا از آن است که بد می چرخد . یا شاید هم خوب می چرخدو من عجولم !!

بی نظیر من تو آن نشانه ای از خدایم هستی که همچون شربتی دلنشین بر قلب من نشستی و همچون روح بلند خدایم که در وجودت دمیده شده بود ٬ در من حلول کردی .و تا قیام قیامت هم جدا نخواهی شد .

درست است که این فاصله های لعنتی مکانی تو را از من دور نگاه داشته اند ولی دلم می خواهد بدانی که تا همیشه با من خواهی بود تا همیشه منتظرت خواهم ماند و دوستت خواهم داشت تا هماجایی که سوی چشمهامان راهی بدان ندارد و این بلندی قلبهامانند که می توانند بدان سیر کنند .

                                                 (محمد رضا)



نویسنده:   مینا ومحمدرضا(84/3/22 ::  2:0 عصر)

خلوتگاه دو عاشق

 

تنها با تو ، فقط با قلب تو ، بی تو زندانی است این دنیای عاشقی با تو می گویم درد دلم را در این سکوت بی انتها می گویم راز تنهایی ام را تا تنها صدای درد دل مرا گوش کنی و در این سکوت عاشقانه تنها درد دل مرا بشنوی و احساس کنی

بگو عزیزم ، هر چه دل تنگت خواست به من بگو تا قلب عاشقم حرفهای تو را درک کند لحظه های بی حوصله ، سر به زیر ، سرها همه بر روی پا و دستها همه در بغل بگو درد دلت را عزیزم از همان خلوتی که با خود گرفته ای!

کاش در کنارم بودی تا دست در دستانت بگذارم و سرت را بر روی شانه هایم میگذاشتی و درد دلت را در گوشم زمزمه میکردی 

 اما قطره ای از اشکهای چشمانم بر روی گونه هایم اشکهایی از روی دلتنگی و غم دوری دلتنگی مرد همیشه تنها ، در گوشه ای از خلوتگاه خودش که با خدای خودش درد دل میکند اشک می ریزد چقدر لحظه سردی است ، آروزی شانه های یارش را در آن لحظه میکند آرزوی دو دست گرم را دارد که دستان سردش را بگیرد

 آرزوی بوسه دارد ، آرزوی نوازش دارد خلوتگاهی خلوتر از گذشته ، چشمانی خیستر از گذشته و دلی تنگ تر از گذشته عزیزم می مانم در همین سکوت عاشقانه ام تا شاید روی صدای آن قدمهایت ، صدای نفسهایت این سکوت خلوتگاه مرا بشکند و ما با هم در همین خلوت شبانه در کنار هم یه خلوتگاه پر از عشق داشته باشیم

   

                                

                                

تنهای تنها بودم ، با تنهایی درد دل میکردم ، من بودم و یک دنیا تنهایی

تو آمدی و مرا عاشق کردی، عاشق آن قلب پر از محبتت کردیمرا در این دنیای عاشقی در به در کردی.بدان که من به آسانی گرفتار تو نشدم ! در این راه عاشقی سختی کشیدم ، درد کشیدم ، انتظار سختی کشیدم تا با تو و عاشق تو بمانم.

تو با ماندنت در کنارم کاری کن که همه این سختی ها را از یاد ببرم

اینک که من گرفتار تو شدم و راهی برای بازگشت به سوی تنهایی ندارم تا آخر راه با تو می مانم ، بدان که برای عشقت جان خواهم داد.

زندگی ام فدای تو ، این قلب کوچک و پر از غمم برای تو ، این همه احساس پر از عشق در وجودم نیز تقدیم به توبدان که بیشتر از همه چیز دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارمباز می نویسم که دوستت دارم ، عزیزم خیلی دوستت دارم

تکرار مکرر کلمه دوستت دارم را باز به زبان خواهم آورد تا بیشتر از هر لحظه ای باور

کنی که من بیشتر از هر زمانی و بیشتر از هر چیزی دوستت دارم عزیزماینهمه سختی و اینهمه انتظار و اینهمه غم و غصه در این لحظه های عاشقی نشان از عشق و دوست داشتن من نسبت به تو می باشد.

تو باور نکنی خدای عاشقان باور دارد که دوستت دارم

کلمه مقدس دوست داشتن و ابراز آن به تو با گفتن آن کلمه نیست ، با نوشتن و یا حس کردن آن نیست ، باید با ماندن تا آخرین لحظه زندگی ام به تو ثابت کنم که دوستت دارم.

قدر مرا بدان ای یار ، غرورم را در آن سرزمین تنهایی ها شکستی ، مرا تسلیم آن قلب پاک  از عشقت کردی ، مرا در این دنیای عاشقی دربه در کردی ، مرا وابسته آن قلب پر از محبتت کردی ، اینک که تو مرا عاشق کردی بیا و تا پایان راه با من باش .بیا و مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن و مرا وسوسه نکن که دوباره با تنهایی باشم

تنهای تنها بودم ، اما اینک با تو هستم ، هستم می مانم و خواهم ماند و بارها گفته ام و میگویم و خواهم گفت که دوستت دارم ، باز میگویم که دوستت دارم … دوستت دارم و دوستت دارم ……. آری دوستت دارم

این کلمه را از حفظ نمیگویم ، این کلمه مقدس را از ته دلم میگویم . آری از ته دلم با صدای

خیلی آهسته  آنقدر که خودم هم نشنوم میگویم

                                     دوستت دارم

                                     (مینا)



نویسنده:   مینا ومحمدرضا(84/3/15 ::  9:57 عصر)

 

نمی دانم از کجا بگویم

از آنجا که خودم هم نمی دانم کجاست

یا از آن کجایی که همه جا هست و هیچ جا نیست

 

باور کن دست من نبود !

اگر می توانستم جلوش را می گرفتم !

 

دلم به عشق سادگیت است که با تو همسفر شده است

به عشق تمام حرفهایی که فقط تو آنها را می فهمی

به عشق تمام حرفهایی که می شود میان آنها یک دل سیر پرواز کرد

یک دل سیر خندید

یا به اندازه یک دل سیر بغض کرد و هیچ نگفت

 

دلم می خواست اگر می دانستی دوستت دارم

به قول خودمان برایم کلاس می گذاشتی 

یا تحویلم نمی گرفتی

یا اینکه در دلت به من می خندیدی

-که او را چه شده است

 

نمی دانم امشب چه به سر من آمده است

چرا اینهمه حرفهای نا مربوط می زنم

چرا نمی گویم دلم برایت تنگ شده است

دلم برایت لک زده است

چرا نمی گویم همچون تهی دستان در راه مانده به تو محتاجم

یا همچون قطره اشکی که از چشمانم می چکد

یا بغضی که هفته هاست در گلویم مرده است

و یا لبخندی که بر لبان تو نقش بسته است

                                                       غمگینم ؟

چرا نمی گویم ای کاش آنقدر قدرت داشتم

تا از قفسه سینه ام بیرون بیاورم نیمه قلبت را

چرا نمی گویم به تو معتاد شده ام ؟

اعتیادی که مرا هر لحظه نسبت به قبل تخمیر تر می کند

اعتیادی که از درونش خدا جاریست

اعتیادی که می شود تا ابد در آن منگ ماند و عاشق شد

 

نمی دانم چه بگویم

شاید اگر خنده دار نبود می گفتم شرمنده ام ولی دوستت دارم

تو بودی چه می کردی ؟؟

                                                   (محمد رضا)    



نویسنده:   مینا ومحمدرضا(84/2/14 ::  8:28 صبح)

به نام رب یکتا:                                                                                                           
سالیان دراز گمان من به آن بود که هیچگاه نخواهد آمد ، روزی که حتی برای یک لحظه احساس آزاد بودن را در خویش تجربه کنم. اما اگر اعتراف نکنم که سالیان بسیار با گمان واهی می زیستم دروغ گفته ام.این روزها آزادی در من طغیان کرده است ، این روزها برایم بسان روز روشن است که برای آزاد بودن ، باید عاشق بود و بدون عشق هیچگاه نشانی از آزادی وجود نخواهد داشت و بی عشق آزادی ایده ای بیش نخواهد بود که به مرور زمان در لای لای دفترچه خاطرات دوران کودکیمان به فنا خواد رفت و کلمه ای تهی بیش نخواهد بود.                                         

بی هیچ زیاده گویی، سلامی به آنکه احساس آزادی را در من زنده کرد وراه درست پریدن رابه من ارزانی داشت :                                                                                                   

سلام ای خدای آشنای قصه های من

سلام ای بلندی نگاههای مبتلای من

سلام ای وجود زنده ات چوکهکشان مست آسمان بی قرار زندگی

و چشمه زلال چشمهای پاک تو

                                         شراب جامهای مردمان کامیار

                                                                                 در غرور بندگی

سلام یک جهان شعروشعور شب چراغ

                                                 سلام بوی دلنشین سبزه های مست باغ

دوباره من تورا میان هر دو چشم خویش در حظور دیده ام

و سر از این حقیقت خفیف

                                  تا فراسوی مجازهای پر شکوه در کشیده ام

و سینه را چو مجمری مکان مهر پر فروغت ای عزیز کرده ام

که حس کنم هر آنچه دیده ام شبی

                                           میان ظلمت نژند شب شنیده ام.

                                  



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

صفحه اصلی

شناسنامه

ایمیل

 RSS 


کل بازدید:9395

بازدید امروز:5

بازدید دیروز:0


پارسی بلاگ

وبلاگ های فارسی

بخش مدیریت




اوقات شرعی


درباره خودم

یگانه ترین یار

لوگوی خودم

یگانه ترین یار




حضور و غیاب

یــــاهـو


اشتراک

 
>

آرشیو

تابستان 1384
بهار 1384

. با پارسی بلاگ نویسندگی را آغاز کنید