احساس در وجودم مي خشكانم چرا كه تو نيستي تو نيستي كه تپش قلبم را ببيني كه ديگر به شمار نمي آيند تو نيستي كه راز اقاقيا را به تو بگويم و ابرها را در قطره عاشقانه اشكي خلا صه كنم بگو چگونه به احساس معتقد باشم وقتي تو تمام مرا به هيچ گرفته اي وتا آن سوي افق سرخ رفته اي اي كاش با خورشيد باز مي گشتي... سلام ممنونم از اومدنت شاد باشي بازم منتظرت هستم راستي ژيلا خواست ازت تشکر کنم مطلب جديدت رو نتونسته ببينه ممنونم که بهش سرزدي
در لابه لاي كوچه هاي بي كس به دنبال تو مي گردم در گوشه خيابانهاي بيكس سراغ تو را مي گيرم در صفهاي طولاني شهر تو را مي جويم و بر نگا ههاي غريب به انتظار نگاهي از تو مي نشينم بر صفحه ،صفحه دفترم از تو نشاني مي گيرم و بر قطعه قطعه اشعارم شعر تو را مي خوانم ... سلام آپم و منتظر