در آسمان زندگي خويش جستجوگر ستاره اي بودم بالاتر از تمامي ستارگان به درخشندگي خورشيد و به پاكي دريا يافتم آنچه را كه مي خواستم پس تو اي خوب در بزم آسمان اين ستاره امشب بدرخش
آرزو مي كردم هر گاه عشقي يافتم كه عاشقش باشم هرشب اين جملات را در گوشش زمزمه كنم ولي افسوس كه با ديدن تمام بي رحمي هاي مدعيان عاشق هم از عشق و هم از اين جملات متنفر شدم پس آرزو كردم هيچ وقت عاشق نشوم چون نه مي خواهم طعم تلخ جدايي را بچشم نه بي وفايي هر روز مي گفتم اشك وقتي زيباست كه براي عشق باشد عشق وقتي زيباست كه براي تو باشد و تو وقتي زيبايي كه براي من باشي ولي وقتي نگاه مي كردم هيچ عشق صادقي نمي ديدم