بدبخت تو هنوز زنده اي -بيچاره اصغر يادت اومد
سكوت سرشار از نا گفته هاست من در اين سكوت تنها گناهم خواستن است .... گاهي احساس مي كنم تمام زندگيم در گرو همين خواستن است من از تنهايي وحشت دارم .... تو مي تواني بي من بماني هر بهار و خزاني برايت دنيايي از گفتني هاست ... من تنها نگاهت آسمان زندگيم را روشن مي كند .... تو مرا بهتر از من مي شناسي ... حتي وقتي كه گريه مي كنم تو حس مي كني ... تو قهر مرا مي شناسي حتي وقتي دلم بهانه ي تو را دارد تويي كه ميداني درد من چيست .... اما بگو اين دربدر شبهاي با تو بودن چگونه باورش نكردي بگو ..... مي ترسم از همه از غارتگراني كه نميدانند كه تو براي من همه ي دنيايي وقتي كه براي آنها تو تنها يك نفري .... مي ترسم از بيرحمان زمين آنهايي كه تو را از من بگيرند وقتي كه نميدانند تو برايم نفسي .................
سلام دوست عزيز .... مثل هميشه زيبا بود نوشته هايي كه به دل مينشيند چون از دل مي گويد ..... ممنونم از حضورت .... موفق و شاد و سربلند باشيد ..........
آدم اينجا تنهاست تنها تر از سهراب بي كس تر از مرداب خاموش تر از مهتاب از اين سراي ماتم بايد رفت به جايي كه احساس روي واژه زندگي نكند به جايي كه تنهايي در سياهچال حبس شده باشد همسفر با قاصدكها هم قسم با كبوتران بايد شد آواز قناري را با اشك بايد شست خانه اي بايد ساخت روي چشمان آبي دريا زير سايبان سرخ خورشيد با سكوت فرياد بايد ساخت به بلنداي آسمان بايد رفت به ديار اقاقي ها بايد رفت .....
سلام محمد رضا جان ...
خوبي؟؟؟؟
نوشتت خيلي قشنگ بود ... يعني با اين شعري كه توي مغزم بود ميخورد ....
بازم بيا پيشم ...